قسمت اول:
اول یه توضیح در مورد سیستم تصمیم گیری ما انسانها: ذهن ما دو سیستم مختلف برای تصمیم گیری داره: تصمیم گیری آگاهانه که بر اساس عقل و منطق است و تصمیم گیری ناخودآگاه که بر حسب احساسات عمل میکنه
سیستم مغزی ما جوری تکامل پیدا کرده که اکثر اوقات از طریق مسیر میانبر و با کمترین تلاش و کمترین مصرف انرژی میخوایم به هدف مورد نظر برسیم(تصمیم بر اساس احساسات)
برای کسب یه چیزی حوصله تلاش و تحقیق و بررسی نداریم بلکه همینکه یه نفر پیدا بشه راهی نشونمون بده سریعا اونو اجرا میکنیم.
برای تصمیم گیری از روی عقل و منطق، نیاز به فکر کردن و صرف انرژی هست و تصمیم گیری منطقی بخاطر کند و پیچیده بودن و انرژی بر بودن سختمون میاد و خیلی وقتا ناخودآگاه بر اساس احساسات تصمیم میگیریم و عمل میکنیم چون نیازی به فکر کردن و صرف وقت و انرژی و کارهای پیچیده نداره.
حالا این ویژگی مغز چه مشکلی ایجاد میکنه: زمانی که انسان در طبیعت زندگی میکرده بهترین روش برخورد با مشکلات همین حالت اتوماتیک و تصمیم گیری بر اساس احساسات بوده چون این سیستم سرعت بسیار بالا و مصرف انرژی خیلی کمتری داره.
وقتی بشر متمدن شد و شهرنشینی شروع شد یه سری از آدما شروع به سواستفاده از این ویژگی ذهنی کردن، اونا در جهت سود و منافع خودشون یا احساس ترس آدمها رو درگیر میکردن و به هدفشون میرسیدن یا با دروغگویی و لاف، حس طمع سایر انسانها رو درگیر میکردن و به هدفشان میرسیدن.
این درگیر کردن احساسات، همراه با پیشرفت بشر رشد کرد و شکلهای جدیدتری بخودش گرفت.
اون موقع به فرض یه کلاهبردار با حرفای مردم پسند کشاورزها رو جمع میکرد میگفت من تو یه جای خوش آب و هوا گندم میکارم گندم بدین به من و بجای هر گونی گندم شش ماه بعد دو گونی تحویل بگیرید کشاورزها از خدا خواسته این کارو میکردن چون بدون زحمت و تلاش و استرس آفت و خشکسالی و ...، گندمشون دو برابر میشد، کلاهبردار گندمها رو جمع میکرد و میرفت تو افق محو میشد
یا خیلی داستانهایی داریم که روباه ها مرغ و خروسها رو گول میزدن و میکشوندن جنگل و میخوردنشون، همه داستانهای اینچنینی خطر درگیر شدن احساسات و غلبه ترس و طمع به منطق رو دارن گوشزد میکنن.
لینک کانال @volume_tradingg