ما در آستانه بزرگترین انتقال ثروت در تاریخ هستیم
از نظر توان مالی، ما به نابرابرترین جامعه در تاریخ بشریت تبدیل شدهایم و پیش از اینکه اوضاع اندکی بهتر شود، قرار است بیشتر در این گرداب فرو برویم. این اولین جمله از مقاله منتقد اقتصادی و معاملهگر آمریکایی ارزهای دیجیتال، با نام مستعار کونکودا (Concoda)، است که اخیراً در وبسایت مدیوم منتشر و حالا به یکی از مقالات محبوب مدیوم تبدیل شده است. این نویسنده در مقاله خود پس از مرور تاریخچه ایجاد قدرت مالی مرکزی (بانک مرکزی)، شرایط اقتصادی حال حاضر ایالات متحده و جهان را نقد میکند. تمرکز کونکودا در این مقاله، روی سیاستهای اِعمالشده از سوی فدرال رزرو و سیاستگذاران آمریکایی است، اما از بسیاری جهات، این مطلب را میتوان قابلتعمیم به اکثر سیستمهای اقتصادی متمرکز در سرتاسر جهان دانست. ادامه متن را از زبان این نویسنده و منتقد حوزه اقتصاد میخوانید.
در سال ۱۷۱۴، اقتصاددان جان لا (John Law)، پس از نیم دهه سفر در سرتاسر اروپا، به فرانسه رسید که در آن زمان تحتسلطه لویی چهاردهم بود. این شاه فرانسوی، با قرضگرفتن مقادیر زیادی طلا از شهروندان فرانسه، ساخت کاخ ورسای، یکی از بزرگترین شاهکارهای قرن ۱۸ را به اتمام رسانده بود. اما یک سال بعد، پیش از اینکه لویی چهاردهم بتواند بدهیهای خود را تسویه کند، به قانقاریای وحشتناکی مبتلا شد و درگذشت.
از آنجا که وارث او، لویی پانزدهم، در آن زمان فقط پنج سال داشت، یکی از اعضای خانواده سلطنتی، فیلیپ دوم، دوک اورلئان، امور اقتصادی پادشاهی فرانسه را بر عهده گرفت. از سویی دیگر، شهروندان نیز از آنجا که بهدرستی حدس زده بودند خزانه پادشاهی خالی است، خواستار بازپسگیری پول خود شده بودند. دوک برای حل این مشکل از جان لا مشورت خواست و او آخرین نظریه اقتصادی خود را که بههنگام سفر پرداخته بود، مطرح کرد: مفهوم قدرت مالی مرکزی یا به تعبیر ما، بانک مرکزی.
دوک که هیچ گزینه دیگری نداشت، از ایده ابتکاری لا استقبال کرد و یکی از اولین بانکهای مرکزی تاریخ را تأسیس کرد: جنرال بانک (به فرانسوی Banque Générale). از آنجا که صِرف تأسیس یک بانک مرکزی نمیتوانست شهروندان را تحتتأثیر قرار دهد و آرام کند، لا مجبور شد آنها را متقاعد کند که پولهای کاغذی تازهچاپشده از سوی بانک ارزشمند هستند. دولت فرانسه انحصار تجارت در سرتاسر هند غربی (حوزه کارائیب) و آمریکای شمالی را به شرکت میسیسیپی (Compagnie du Mississippi) سپرده بود که متعلق به لا بود و این امر زیرساخت مالی مورد نیاز برای تأسیس اولین بانک مرکزی را تأمین میکرد.
با این راهکار، افسانهای بر سر زبانها افتاد که مناطق تحت پوشش جنرال بانک در اوج رونق اقتصادی است، بهشکلی که هر کس سهمی در آن داشته باشد، به ثروتی بیکران دست مییابد. با وجود اینکه این مناطق چیزی جز زمینهای بایر نبودند، فریبکاریِ لا سرمنشاء یکی از بزرگترین حبابهای سوداگرانه در تاریخ جهان شد: «حباب میسیسیپی».
شهروندان فرانسوی نه تنها سهام شرکت میسیسیپی را خریداری کردند، بلکه آن را میان خود معامله کردند و باعث افزایش باورنکردنی قیمتها شدند. در نیمه دوم سال ۱۷۱۹، قیمت سهام این شرکت از ۵۰۰ لیور (واحد پول فرانسه در قرن ۱۸) به ۱۰,۰۰۰ لیور رسید و لا به یکی از ثروتمندترین افراد در تمام اروپا تبدیل شد.
البته، فقط برای مدت زمانی کوتاه. مانند تمام طرحهای بزرگِ «یکشبه پولدار شوید!» در طول تاریخ، لا بهناچار با واقعیت روبهرو شد.
پس از اینکه شاهزادهای، انبوهی از اسکناسهای کاغذی خود را در «جنرال بانک» تبدیل به طلا کرد، خبری شایع شد مبنی بر اینکه فقط یک پنجم طلا با میزان پول کاغذی در گردش مطابقت دارد و گسترش این خبر وحشت بیاندازهای در میان مردم برانگیخت.
دوک اورلئان و لا برای جلوگیری از ترکیدن حباب، فروش طلا را جرم اعلام کردند، اما این تصمیم باعث ایجاد تورمی افسارگسیخته شد و آنها درنهایت مجبور شدند جریان را تغییر دهند تا شهروندان یک بار دیگر بتوانند از طلا بهعنوان پولی قانونی استفاده کنند. در حالی که افراد بهشدت تلاش داشتند سهام خود را به طلا تبدیل کنند، حباب میسیسیپی ترکید. قیمت سهام شرکت میسیسیپی سقوط کرد و استرس شرایط مالی سرتاسر فرانسه را درنوردید.
فیلیپ دوم ناامید و خشمگین از لا، او را تبعید کرد. لا ابتدا به بروکسل و سپس به ونیز گریخت و چهار سال بعد، پس از مدت کوتاهی که زندگی خود را از راه قمار گذراند، در فقر کامل درگذشت.
لا هرگز تصور نمیکرد که نقشه او قرار است زیرساخت سیستم بانکداری مرکزی امروزی را پیریزی کند، اما دقیقاً همین کار را کرد. حباب میسیسیپی نیز بهعنوان مثالی در کتب درسی جای گرفت تا نشان دهد که چگونه فقط افرادی که در رأس هرم قدرت قرار دارند، میتوانند از یک قدرت مالی مرکزی بهرهمند شوند.
ریچارد کانتیلون (Richard Cantillon)، اقتصاددان دیگری در قرن ۱۸ که با تبحر خود توانست از حباب میسیسیپی کسب سود کند، در «مقالهای در باب نظریه اقتصادی» (Essay on Economic Theory) نوشت که در سلسلهمراتب قدرت، بههنگام چاپ پول توسط یک قدرت مالی مرکزی، هرچه در سطح بالاتری ایستاده باشید بیشتر سود خواهید برد. کانتیلون و سایر نخبگان اقتصادی قرن هجدهم، ابتدا سرمایهای به دست آوردند و سپس از آن برای خرید داراییهای مالی با قیمت پایین استفاده کردند؛ درحالیکه آنها با آگاهی به اینکه بازی تمام شده بود مشغول کسب سود خود بودند، شهروندان عادی با تورمی روزافزون ناشی از حبابی سوداگرانه دست به گریبان بودند که سرمایه آنها را نابود میکرد. بعدها، این پدیده اثر کانتیلون (Cantillon Effect) نام گرفت.
اکنون ۳۰۰ سال از آن زمان میگذرد و اثر کانتیلون دوباره فضای امور مالی را دربرگرفته و این بار تأثیر بیشتر و عمیقتری بر اقتصاد گذاشته است. نخبگان اقتصادیِ امروز، سیستم مالی را در اختیار خود گرفتهاند و با استفاده از روشهای تهاجمیتر، هرروز ثروت هنگفتتری از این سیستم استخراج میکنند. در عصری که قرار است رونق اقتصادی فراگیر شود، ما شاهد بیشترین اختلاف میزان ثروت در تاریخ هستیم.
یک درصد از ثروتمندترین افراد دنیا، دوبرابر بیشتر از ثروت ۶.۹ میلیارد نفر در اختیار دارند. ۱۰ درصد از ثروتمندان صدرنشین، مالک ۸۸ درصد از بزرگترین استخر سرمایهگذاری جهان، یعنی بازار سهام هستند و از این ۸۸ درصد، ۱ درصد بیش از نیمی از بازار را به خود اختصاص دادهاند. با توجه به اینکه فدرال رزرو متعهد شده است تا سال ۲۰۲۳، نرخ بهره را به صفر برساند و جنت یِلِن (Janet Yellen) نیز قرار است وزیر بعدی خزانهداری ایالات متحده شود، این اختلاف و شکاف، پیش از بهترشدن بسیار عمیقتر و بدتر خواهد شد.
به ظهور افراطیترین نوع «سرمایهداری فاجعه» خوش آمدید! «سرمایهداری فاجعه» یا «دکترین شوک» عبارتی است که نائومی کلاین (Naomi Klein)، روزنامهنگار و فعال اجتماعی، در کتابی به همین نام برای اشاره به یکی از روشهای ویژه برای اجرای برنامههای اقتصادی از سوی دولتها و بانکهای مرکزی به کار میبرد.
در روش سرمایهداری فاجعه، جامعه از طریق شوک، بهناچار وادار به پذیرش و اطاعت از برنامههایی میشود که در شرایط معمول برای تودهٔ مردم قابلقبول نیستند.
پس از یک قرن سرمایهداری رفاقتی (نوعی از سرمایهداری که بر مبنای پارتیبازی سیاسی شکل میگیرد)، نابرابری در توزیع ثروت بسیار شدیدتر شده است. اگرچه شکافی در اوایل قرن بیستم نیز وجود داشت، اما در مقایسه با آنچه در حال حاضر شاهد هستیم بسیار ناچیز بود. پیش از این، آمریکا کشوری مرفه بود که در دوران طلایی سرمایهداری، به رشد فوقالعادهای دست یافته بود و بهعنوان بزرگترین اقتصاد جهان با تولید و تجارتی پررونق شناخته میشد.
اکنون، این سؤال ایجاد میشود که کجای مسیر را اشتباه پیمودهایم؟ آمریکا چگونه از بزرگترین اقتصاد جهان به نابرابرترین اقتصاد تمام تاریخ تبدیل شد؟ بدون واکنش و اعتراض چندانی، ما به قدرتمندان اجازه میدهیم بهدنبال قدرت و ثروت بیشتری باشند و سیستمهای مالی را در اختیار بگیرند و از آنِ خود کنند. درواقع، ما تاریخچهٔ انتقال ثروت را فراموش کردهایم و اجازه دادهایم افرادی که میدانستند چگونه باید سیستمهای مالی را در انحصار خود بگیرند، مؤسسات و نهادهایی تأسیس کنند که در راستای نابرابری ثروت پیش میروند.
مانند سایر قدرتطلبیها، نخبگان اقتصادی اوایل قرن بیستم برای پیادهسازی برتری و سلطهٔ مالی خود، به یک بحران مالی متوسل شدند. در نوامبر ۱۹۱۰، گروهی از نخبگان اقتصادی بانکی بهطور مخفیانه در جزیره جکیل (Jekyll Island) با یکدیگر ملاقات کردند تا اولین پیشنویس قانون فدرال رزرو را امضا و فدرال رزرو، چهارمین بانک مرکزی آمریکا، را تأسیس کنند. این افراد هویت خود را از تمام دنیا مخفی کردند تا بتوانند مرجعی مرکزی برای قدرت مالی خود به وجود آورند. در مسیر محل ملاقات، آنها حتی یکدیگر را به نام کوچک خطاب میکردند تا شناسایی نشوند. کارکنان اقامتگاهِ آنها نیز با افرادی موقتی جایگزین شدند تا هویت این نخبگان اقتصادی مخفی بماند.
اما افرادی که به محرمانهبودن این جلسه اشاره کنند، نظریهپردازان توطئه معرفی میشوند و این توهین به هر فردی است که ذهنی باز دارد. چرا چهارمین بانک مرکزی آمریکا (فدرال رزرو) با سایر بانکها متفاوت است؟ ایده مورد بحث این است که گروهی از بانکداران میدانستند ایجاد یک قدرت پولی مرکزی به آنها برتری مالی بیشتری نسبت به سایرین میبخشد؛ اکنون، چرا نباید این ایده را مورد واکاوی دقیقتر قرار دهیم؟ آیا این واقعیت که سقوط هر سه بانک مرکزی تعطیلشدهی آمریکا پس از اتهام کلاهبرداری اتفاق افتاد، احتیاج به بررسی موشکافانه ندارد؟ پرسش این است: چه تفاوتی بین فدرال رزرو و جنرال بانکِ جان لا وجود دارد؟ هیچ! این دو بانک بسیار شبیه به هم هستند؛ هدف هر دو بانک یکسان است، تنها نمای بیرونی فدرال رزرو مدرنتر است.
برای اینکه چیزی توطئه تلقی شود، باید بهصورت مخفیانه انجام شود. با این حال، طی یک قرن گذشته، نخبگان اقتصادی بهصورت عمومی اعلام کردهاند که برنامهریزی مرکزی برای اقتصاد و امور مالی به ابزاری جامع و کامل برای انتقال ثروت تبدیل شده است. اگرچه مانند مهارتهای فوقالعاده جان لا در مدیریت برداشت (تغییر نامحسوس و تدریجی برداشت و آرای عمومی بهنفع و مطابق میل قدرتمندان)، نخبگان اقتصادی امروزی نیز با بهکارگیری جذابترین فنون مکالمه در بیانکردن سیاستهای اقتصادی، اهداف اصلی خود را پنهان میکنند.
جنت یلن، رئیس سابق فدرال رزرو، در سخنرانی سال ۲۰۱۶ خود اعتراف کرد که سیاستهای مدرن بانک مرکزی باعث ایجاد نابرابریهای اجتماعی قابلملاحظهای میشود. او اظهار داشت:
هنگامیکه ناهمگونی (بهمعنای تفاوت دسترسی و استفادهٔ نخبگان اقتصادی و مردم از پول) موردتوجه قرار بگیرد، مسیرهای مهم دیگری پدیدار خواهند شد.
وظیفه یلن این بود که در لفافه به مردم بگوید باید منتظر بزرگترین انتقال ثروت تاریخ جهان باشند. درواقع، نخبگان اقتصادی با استفاده از واژگان پیچیده و غامض، افراد را فریب میدهند تا بتوانند از زیر بار حقیقت شانه خالی کنند.
با وجود مستعدبودن، یلن حتی به گرد پای ریچارد نیکسون، رییسجمهور سابق ایالات متحده هم نمیرسد. در دوران ریاستجمهوری نیکسون، ارزش ذاتی پول کمرنگ شده بود. درک و برداشت مردم از پول سالم بسیار کاهش یافته بود، بهصورتی که دولت ایالات متحده میتوانست بهسادگی پول چاپ کند، بدون اینکه نگران عواقب آن باشد. بسیاری نام نیکسون را با رسوایی واترگیت به یاد میآورند، اما نام او را باید به اجرای بزرگترین شعبده مالی پیوند داد. هری هودینی (Harry Houdini)، شعبدهباز بزرگ را فراموش کنید؛ نیکسون بزرگترین شعبدهباز تاریخ بود. در سال ۱۹۷۱، او اعلام کرد که دلارهای ایالات متحده پشتوانهای ندارند و نه فقط آمریکا که تمام جهان را بدون ایجاد هیچگونه بحران اقتصادی، متقاعد کرد که پول بهخودیخود ارزشی ندارد. با توجه به اینکه بسیاری از شهروندان آمریکایی تمام عمر خود طلا را پشتوانه اسکناس میدانستند، این مسئله اتفاق شگرفی بود.
پس از شوکی که نیکسون به اقتصاد وارد کرد، نابرابری مالی سر به فلک کشید. نخبگان مالی از جدایی پول و طلا استفاده و سیستم مالی جهانی را به یک هیولا تبدیل کردند. در پشت صحنه، قدرتمندان اقتصاد، شبکه خارجی ویژهای بهنام سیستم دلار اروپایی (Eurodollar) ایجاد کردند. از آن زمان تاکنون، این سیستم به آنها اجازه میدهد روی درک و احساسات مردم نسبت به پول سلطه داشته باشند. سیستم دلار اروپایی به این افراد کمک میکند تا سرمایه خود را به حسابهایی در کشورهای خارجی انتقال دهند و مشمول قوانین داخلی نشوند. اکنون و در قرن ۲۱، قدرتمندان در سیستمهای بانکداری، سهام خصوصی و سرمایهگذاریِ خطرپذیر، از نمونه افراطیِ اثر کانتلیون سود میبرند. مقامات مرکزی بهواسطهٔ کمک مالی، آنها را از بحرانها نجات میدهند و وقتی اقتصاد ثبات پیدا میکند، نقدینگی مفرط قیمت سهامی را بالا میبرد که آنها سهامدار عمدهاش هستند.
منافع بانک مرکزی نه با منافع مردم، بلکه با منافع افراد فوقالعاده ثروتمند همسو است. اگر مدیران بانک مرکزی به فکر ما هستند، چرا قدرت خرید ما را هر سال ۲ درصد (نرخ تورم سالیانه در آمریکا) کاهش میدهند؟ چرا هر روز شاهد انتشار گزارشهایی در مورد چگونگی کمک مالی به بانکها و شرکتهای بیخاصیت هستیم؟ چرا آنها اذعان نمیکنند که چاپ پول باعث افزایش قیمت میشود و توانایی تهیه غذا، مسکن و سایر ضروریات زندگی را از توده مردم سلب میکند؟ اگر فدرال رزرو در تلاش است تا آینده بهتری بسازد، چرا پساندازکردن را غیرممکن کرده است و در عوض، ما را مجبور میکند با تحمل ریسک بالا، بهدنبال سود سرمایهگذاری باشیم؟ بنیانگذاران فدرال رزرو ادعا کردند که این نهاد برای جلوگیری از هراس و نگرانی مالی افراد و حفظ «نظم» ایجاد شده است؛ با این حال، تمرکز بانک مرکزی ایالات متحده بر تورم باعث شده است دستیابی به رویای آمریکایی (رسیدن به موفقیت و سعادت کامل) دشوار شود.
اکنون تنها چیزی که برای آنها اهمیت دارد، میزان رشد شاخص سهام S&P500 است که پرچمدار رویه اقتصادی افتضاحی است که پیش گرفتهایم. اینجاست که پول واقعی در آمریکا ساخته میشود. هنگامیکه مدیران بانک مرکزی به شما میگویند اقتصاد قوی شده است، منظور آنها رکوردشکنی بازار سهام است. از آنجا که نخبگان اقتصادی بخش عمده ثروت را در اختیار دارند، برای آنها مهم نیست که شما در بازار سهام شرکت میکنید یا خیر؛ آنها فقط به بالارفتن قیمتها در بازار سهام فکر میکنند. بیدلیل نیست که لری کودلو (Larry Kudlow)، مدیر شورای ملی اقتصادی ایالات متحده، پس از سقوط ۵ درصدی بازار سهام در شبکه خبرهای اقتصادی CNBC حضور پیدا میکند. بیدلیل نیست که رییسجمهور ترامپ، اظهارات خود را هنگامی بازپس میگیرد که باعث سقوط سهام شده باشد. بازار سهام فرزند آنها است و آنها برای جلوگیری از سقوط آن، همه کارهای لازم را انجام خواهند داد.
با این همه، زمانهٔ نخبگان اقتصادی روبهپایان است. از آنجا که همیشه هر بانک مرکزی ایالات متحده تقریباً در طول یک قرن پس از تأسیس با شکست روبهرو شده است، سقوط فدرال رزرو نیز نزدیک است. سیاستهایی که باعث فروپاشی هر مؤسسه مشابه فدرال رزرو میشوند، همان سیاستهایی هستند که آخرین مقامات بانک فدرال اِعمال کردهاند، فقط این بار با شدتی بسیار بیشتر. آنها ما را برای بزرگترین بازپرداخت بدهی و بزرگترین بحران اقتصادی در تاریخ آمریکا آماده کردهاند.
آیا پس از فرونشستن گردوغبار، مردم وارد دور دیگری از جنون مالی خواهند شد؟ پیشبینی این مسئله دشوار است. نخبگان اقتصادی باید از سدّ چندین دشمن، طرفداران سرسخت طلا، سایفرپانکها و جامعه ارزهای دیجیتال بگذرند تا قدرت مالی خود را دوباره به دست آورند. این مرحله گذار به پارادایم و رویهٔ جدید، اگر موفقیتآمیز باشد، مبارزهای پیچیده و طولانی خواهد بود. از آنجا که نخبگان اقتصادی از هر سلاحی که در اختیار دارند استفاده خواهند کرد تا پیشروی پیچیدهترین ابزار انتقال ثروتی را که تاکنون اختراع شده است، با ظرفیت و قدرت تام ادامه دهند، مبارزه برای برتری مالی نبرد سختی خواهد بود، نبردی که تازه آغاز شده است.
به نظر من ارز دیجیتال فقط برای تیشه زدن به اقتصاد کشورهای جهان سوم طراحی شده ، شما ماینرتو روشن میکنی برق زیادی مصرف میکنی و بیت کویین به دست میاری و بعد تو خود کشور به ریال میفروشی به یه ایرانیه دیگه یعنی یه چیزی که عملا ارزش اقتصادی نداره خرید و فروش میشه و تبدیل به یه سرگرمی برای مردم بیکار میشه و به اینترتیب پول جابجا میشه اما جنسی جابجا نمیشه ، چیزی تولید نمیشه و چرخ اقتصاد نمیچرخه ، البته اگه یه خارجی پیدا بشه و به جای بیتکویین های شما بهتون دلار بده بحث جداست ولی متأسفانه همچین مشتری ای وجود نداره.